سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارترین کس به دوستی، آن است که سودش برای تو و زیانش برای دیگری باشد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط امید در 87/3/30:: 8:55 عصر

چه بخواهیم و جه نخواهیم دنیای غرب در زندگی ما نفوذ کرده است. یکی از ویژگی های بارز فرهنگ غرب به بازی گرفتن امور گذشته است که بر اثر پیروی از اصطلاح مدرنیته یا مدرنیسم برای ما جا افتاده است. هر کسی می خواهد بگوید که در گذشته چه داشتم و بر اساس فرهنگ بومی خودم، دارای چه اصول مبانی فکریی هستم مورد تمسخر یا دست کم مورد کم بینی از سوی طرف مقابل قرار می گیرد. چرا ما نباید از این که بر اساس دین یا فرهنگی قدیمی قدم برمی داریم احساس حقارت کنیم. واقعاً مدرنیسم امروز قدیمی تر از آن است که بخواهد حرف جدیدی داشته باشد. حرفی که متعلق به دهه ها یا صدهای پیش است چطور می تواند خود حرف از تجدد بزند. به قول یکی از نویسندگان به نام کریشان کومار مدرنیته یک مفهوم خود متعارض است. خودش می گوید که جدید باشید اما برای عمل بدان باید قدیمی بود.

یکی از مطالب مهم در این باره آن است که تا حرف از قدمت و پیشینه ها می آید چیزی به نام اینترنت و کامپیوتر مثل یک گرز آتشین بر سر ما می خورد که چرا اصلاً حرف از گذشته زدی. نمی دانم آیا بهرمندی از گذشته با حرکت به سوی جلو و بهرمندی از حال و آینده منافات دارد. تبلیغ منافات بین آینده و گذشته را کسانی می کنند که  خودشان برای برکنار گذاشتن گذشته خود، ضرر های زیادی را متحمل شدند. حتی هنر های ارزشمند خویش را از دست دادند یا دست کم آن را کم رونق ساختند. نظام خانواده و معنویت که روزی در اروپا ارزش زیادی داشت را فدا امور جدیدشان کردند. امروز هم با انتقادهای زیادی مواجه هستند و به نظر می رسد که تا حد زیادی به اشتباهات گذشته خود دست یافتند اما متأسفانه نسخه ای که برای ما می پیچند به قرون 18 و 19 بر می گردد. آنچه باید بدانیم آن است که به قول امروزی ها ورژن نسخه ها را شناسایی کنیم و بدانیم که نسخه ها اگر شفابخش باشد اول صاحبش را شفا می داد. مطلب بعدی آن است که قدر افتخارات ملی و مذهبی خود را بدانیم. بدانیم که به کجاها متعلقیم و آن را ساده فرض نکنیم. آن وقت اگر حرف از گذشته می زنیم به جای شرم افتخار خواهیم کرد.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/27:: 9:56 عصر
امروز تو سایت ها کمی درباره شیطان جستجو کردم. بهتر بگم دنبالش رفتم ببینم که اینقدر که درباره اش می گند، چی هست. در باره شیطان پرست ها کمی مطالعه کردم. خیلی چیزها در باره شیطان گفته شده اما یک چیز درباره شیطان بیان نشد و هیچوقت هم قابل شک نیست. بعد هم فهمیدم که در قرآن نیز بدان تأکید شده که اگر شیطان هر معامله ای که به انسان روا می کند خوب یا بد مطمئناً از روی خیرخواهی نیست. حتی اون هایی که به او عشق می ورزند اگر خوب دقت کنند این حرف رو می تونند بفهمند. علتش هم این هست که شیطان هیچوقت انسان را دوست نداشته است. تمام مطرود شدنش برای این بوده که ما به جایی رسیدیم. طرفدارانش یا چرا راه دور بریم خود ما که وقتی حرفشو گوش می کنیم به این نکته توجه نمی کنیم که داریم حرف های یک دشمن رو گوش می کنیم. حدیثی قدسی هست که می فرماید که ای انسان من بخاطر تو با شیطان دشمن شده ام و از درگاه خودم او را راندم. اما حال چگونه شده که با او سازش کردی و مرا رها نمودی. سال ها خداوند ما را دوست داشته و شیطان کینه ورزی کرد اما ما با نایده گرفتن اوامرش، به نوعی با او دشمنی کرده و شیطان را دوست خود شمردیم. کار ندارم که گناه کردیم یا نه، ما ناجوانمردی کردیم. نمک خوردیم و نمکدان شکستیم.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/26:: 7:4 عصر

امروز بعد از مدت ها منزل ماندم و به کارهای عقب مانده پرداختم. یکی از گرفتاری های زندگی امروز مشغله های زیاد زندگی است که ما را از اصل زندگی انداخته است. در کنار خانواده بودن و به حرف آن ها و کار آن ها رسیدگی کردن و احیاناً به حرف دل آن ها گوش کردن چیزی است که اگر بدان توجه نکنیم خیلی چیزها ممکن است از بین برود. چیزهایی که دیگر با صدها برابر مال و ثروت نمی توان آن ها را بدست آورد.( البته فکر نکنید که همیشه همه دغدغه ها برای کار کردن پول درآوردن است. شاید علت های دیگری برای کار کردن وجود داشته باشد) خدا هم این کارها را دوست دارد. دوست دارد که به خانواده مان اعم از مادر و پدر و همسر و فرزند توجه کنیم و به آن ها عشق بورزیم. حتی دوست دارد که برایشان خرید کنیم و آن ها را خوشحال کنیم. البته همه این حرف ها رو شنیدیم اما کمتر به آن ها عمل می کنیم. وقتی حضرت امیر (علیه السلام) می فرماید که دوست دارم چیزهایی که برای خانواده خریده ام را خودم حمل کنم حتماً در آن رمز و رازی نهفته است. حتماً این دوست داشتن مولا علی با خود نوعی محبت الهی را به همراه دارد. چقدر در این دورانی که غربی ها برایمان با نام های مدرن و پست مدرن فراهم آورده اند، از محبت به خداوند و محبت به خانواده دور شده ایم. همه هم و غم ما کار در بیرون خانه است. خشته و مونده به منزل بیاییم و مثل مرده ها نه به منزل برسیم و نه دو رکعت نماز بخونیم. نکته اصلی آن است که  معلوم هم نیست به کجا داریم می رویم. به نا کجا آبادی که نه خدا در آن است و نه خلق خدا.

 

(ببخشید بهتر از این عکس دیگری نتوانستم پیدا کنم)


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/20:: 7:38 عصر
زندگی گاه آرام و آهسته و گاه سریع و باسر و صدا در حال گذشت است. معلوم نیست تا کی زنده باشم و روزهای برنگشتنی را شب کنم. اما می دانم و مطمئنم روزهای زندگی خودم را با شرمندگی سپری کرده ام. چه موقعیت هایی را از دست داده ام و چه نورهایی را خاموش کرده ام. گاهی به یاد آن حدیث می افتم که می گوید برخی ها گویا قسم خورده اند با من که خدای آن ها هستم، مخالفت کنند. بعضی ها آنقدر راحت و آسوده مواظبند و به بندگی مشغولند که آدم نمی داند چه بگوید. جز حیرت برای انسان چیزی نمی ماند. آن ها منتظرند که کی می توانند بیشتر از خودشان و وجودشان مایه بگذارند. منتظر موقعیت های حساسند تا نور وجودشان بیش از گذشته جلوه کند. کمر خدمت را بسته اند تا برای مولایشان و محبوبشان فعالیت کنند. بسیاری از این افراد را دیده ام نمونه اش دوست تازه ام که چند شب پیش به خانه مان آمد. اهل تهجد بود.... اما گویا این گونه بودن را برای دیگران مقرر کرده اند.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/19:: 7:52 عصر
امروز تحقیقم رو به استاد ارایه کردم. با این که خیلی رو تحقیقم کار کرده بودم، اما با نگاه سرد مواجه شدم. کمی تحقیقم را وزن کرد، بعد هم آخرش رو نگاه کرد و منابع نه چندان زیاد مقاله رو وارسی کرد و نمره (دی) (نمی دونم تو وبلاگ چطور انگلیسی می نویسند، ببخشید) بهم داد. نمی دونم خجالت کشید یا چیز دیگه که بعد از مقداری تأمل نمره رو به (سی) افزایش داد. یک کم دیگه .... دید کنفرانسم خوب بوده نمره سی و بی .... کار ندارم فقط می خوام بدونم این طریقه نمره دادن در کجای دنیا رسم هست. خودمانیم ما هم همین طور هستیم. اما باید بگویم کار چندان جالبی نیست تا وضیت کلاس های دانشگاه ها این طوره باید بریم دنبال کارمان. بهش گفتم استاد اگر کسی مشابه طرح تحیقیق من در این کلاس داشت از نمره صرف نظر می کنم. خندید و گفت می دونم اما منابعت کم هست. بعد دیدم بسیاری از دانشجویان نمره (ای) گرفته اند، از ناراحتیم کم شد. به امید روزی که دیگه کارها رو وجبی محاسبه نکنند. کار تحقیقی به خصوص در مقاطع بالا باید بررسی و ارزیابی مفید بشود تا کارها روز به سوی بهبودی پیش برود.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/13:: 7:48 عصر

مرا که با تو شادم پریشان مکن   بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا به زخم عاشقان مرهم                دل مرا یکدم ز غم رها کن
من ای خدا به پای این پیمان              اگر ندادم جان مرا فنا کن
رمیده جان و دل شکسته                     منم به پای تو نشسته
منم به ماتم جدایی                          نشسته نا امید و خسته
شکسته ای دل مرا به من بگو چرا چرابه سنگ غمها
زدام حسرت کجا گریزم                                که همچو مرغی شکسته بالم
نمی توانم سخن نگویم                                    اگر بپر سد کسی ز حالم
فلک به سنگ کینه ها                                               شکسته قامت مرا
مگرچه کرده ام خدایا؟                                      شکسته سر شکسته پا
زیار اشنا جدا                                                       کنون کجا روم خدایا؟

این شعر را که در پست قبلی بهش اشاره کرده بودم، پیدا کردم. واقعاً چقدر سخت است که شخصی فکر کند محبوبش به او علاقمند است، اما او توجهی بهش نداشته باشد. این امر می تواند زجر آورترین درد ممکن برای یک عاشق باشد. در این شعر هم شخص عاشق از محبوبش می خواهد حالا که به او امیدوار شده، امیدش را نومید نکند. عشقش را به بازی نگیرد. یک عمر فکر می کنی که دنباله رو محبوبی بی همتا هستی، اما بعد می فهمی که حتی عطر وجودش را از دور دست هم احساس نکرده ای. چقدر ناراحت کننده است. امیدوارم این طور نباشیم.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/12:: 12:31 عصر
یک عمر در این زندگی داریم زحمت می کشیم اما معلوم نیست، آخرش چی. باز به این حالت رسیدم. دنیای اطرافم را نه آنچنان که هست معنادار نمی بینم. مثل .... آسیاب که دایم به دور خودم می گردم اما گویا زمان چرخش بی انتهاست. واقعاً چه چیزی به زندگی معنی می بخشد. زندگیی که فقط زحمتش وجود دارد و به قول آن آقا و دیگر هیچ. نه عبادت چندانی نه ارتباطی که بتوان به امید آن زنده ماند. همه چیز بی رمق و سرد به نظر می رسد. درست همانطور که سارتر در گفته هایش سن تئاتر را تبیین می کرد. این مصراع شعر را هیچگاه فراموش نمی کنم که خدایا «مرا که بتو شادم پریشان مکن.» بالاترین بلای خداوند بی اعتنایی است. نگاه نکردن و سرد بودن. در بسیاری از روایات داریم که خداوند می فرماید که بنده ای گناه بزرگی را مرتکب شد و من به خاطر آن گناه بزرگ دیگر نگاهش نمی کنم. این نگاه نکردن بالاترین عذاب و عقوبت است. چشمان دلربایش اگر بر کسی بسته شود دیگر هیچ چیزی جایگزین آن نمی تواند باشد. اوست که با نگاهش تمام هیجانات و جوشش ها را به زندگی بر می گرداند. اوست که هر چه در این عالم هست به نگاه او، متحرک یا به عبارت بهتر رقصانند. خدایا ما را از چنین نگاهی محروم مکن.
کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/6:: 7:57 عصر

یکی از دوستان پرسید که کدام قسمت از سفرت بیش از دیگر قسمت ها بیش از دیگر قسمت ها به دلت چسبید. هر چند که این دل نیست بلکه یک گِل بی ارزش هست که نمی توان در وصف بی اعتباریش سخن گفت. اما فکر می کنم همین گل بی ارزش آن موقع که چشمانم به خانه خدا افتاد دیگر نمی شد نگهش داشت. شروع به لرزیدن کرد. طوری که حتی پاهایم نیز توان ایستادن نداشت. هیچ وقت آن لحظات را یاد نمی برم. منی که آن قدر از او دورم، چندان به او نزدیک شده بودم که ستون های بدنم به لرزه افتاده بود. اعضای بدنم توان و طاقت این دیدار را نداشت. نمی شد بفهمی که آیا ستون های این بنا حیرتزا کجا استوار شده است.  روی زمین یا جای دیگر. توان توصیف ندارم اما می دانم چیزی است که با هیچیک از چیزهایی که دیده بودم قابل مقایسه نبود. شاید بتوان تنها واژه ای را در باره اش به استعاره گرفت واژه عشق است. عشق به تنها هستی عالم وجود. عشق به تمام خوبی ها و تمام نعماتی که به من و امثال من بدون حساب داده بود. بگذریم خودم هم نمی دانم چه می گویم.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امید در 87/3/2:: 12:12 عصر

الشبکه العربیهچند روزی که مدینه بودم دو تا از شبکه های عربی را می توانستیم ببینیم. یکی از آن ها شبکه العربیه بود که  عربستان آن را ارایه می کرد. در آن روزها قضایای لبنان و جنگ حزب الله رخ داده بود. این شبکه از اول صبح تا آخر شب بر علیه حزب الله خبرپراکنی می کرد و تمام تلاش خود را به کار می گرفت تا نشان دهد این گروه یک گروه تروریستی است و حزب حاکم حزبی قانونی و در تحت رنج است. کاملاً معلوم بود که همه چیز به شکل حساب شده ای طراحی شده است. از یک طرف حزب حاکم به آن تصمیم اشاره کند و از سوی دیگر کشورهای دیگر حمایت خود را شروع کنند تا حزب الله بعد از مدت کوتاهی تابستان داغی که بوش بدان اشاره می کرد، تجربه کند.شبش به مسجدالنبی رفته بودم و فکرهای مختلفی از ذهنم می گذشت. از یک سو به غربت کسانی که یک عمر مبارزه کرده اند می اندیشیدم و از سوی دیگر به پلیدی کسانی فکر می کردم که برای دوام سلطنت خود و مذهب جعلی خود حاضر بودند، دست به هر کاری بزنند. دست به قرآن بردم و آیه ای آمد که در ذیل آن به این کلمه اشاره شده بود: آن ها نمی توانند (لایستطیعون). کمی خیالم راحت شد و تشویش های زیادم کمتر شد. جالب بود همان شبکه و روزنامه عکاظ که آن هم روزنامه ای عربستانی است، بعد از آن همه تبلیغات بعد از یک روز اعلام کردند که شهر بیروت به دست حزب الله درآمده است. تمام گروه های مزدور اسرائیلی مانند سمیر جعجع در عرض یک روز اظهار عجز کردند. جالب تر از آن که روزنامه الشرق الاوسط در خبری به قول خودش تحریک آمیز به نقل از سفیر سابق جمهوری اسلامی در بیروت اعلام کرد: ما این گونه حزب الله را بوجود آوردیم. غافل از آن که این ها قدرت لایزال الهی است نه قدرت شخص یا گروهی خاص. خداوند است که می تواند یک گروه بی چیز را به جایی برساند که بالاترین قدرت ها را به بازی بگیرد.


کلمات کلیدی :