چه بخواهیم و جه نخواهیم دنیای غرب در زندگی ما نفوذ کرده است. یکی از ویژگی های بارز فرهنگ غرب به بازی گرفتن امور گذشته است که بر اثر پیروی از اصطلاح مدرنیته یا مدرنیسم برای ما جا افتاده است. هر کسی می خواهد بگوید که در گذشته چه داشتم و بر اساس فرهنگ بومی خودم، دارای چه اصول مبانی فکریی هستم مورد تمسخر یا دست کم مورد کم بینی از سوی طرف مقابل قرار می گیرد. چرا ما نباید از این که بر اساس دین یا فرهنگی قدیمی قدم برمی داریم احساس حقارت کنیم. واقعاً مدرنیسم امروز قدیمی تر از آن است که بخواهد حرف جدیدی داشته باشد. حرفی که متعلق به دهه ها یا صدهای پیش است چطور می تواند خود حرف از تجدد بزند. به قول یکی از نویسندگان به نام کریشان کومار مدرنیته یک مفهوم خود متعارض است. خودش می گوید که جدید باشید اما برای عمل بدان باید قدیمی بود.
یکی از مطالب مهم در این باره آن است که تا حرف از قدمت و پیشینه ها می آید چیزی به نام اینترنت و کامپیوتر مثل یک گرز آتشین بر سر ما می خورد که چرا اصلاً حرف از گذشته زدی. نمی دانم آیا بهرمندی از گذشته با حرکت به سوی جلو و بهرمندی از حال و آینده منافات دارد. تبلیغ منافات بین آینده و گذشته را کسانی می کنند که خودشان برای برکنار گذاشتن گذشته خود، ضرر های زیادی را متحمل شدند. حتی هنر های ارزشمند خویش را از دست دادند یا دست کم آن را کم رونق ساختند. نظام خانواده و معنویت که روزی در اروپا ارزش زیادی داشت را فدا امور جدیدشان کردند. امروز هم با انتقادهای زیادی مواجه هستند و به نظر می رسد که تا حد زیادی به اشتباهات گذشته خود دست یافتند اما متأسفانه نسخه ای که برای ما می پیچند به قرون 18 و 19 بر می گردد. آنچه باید بدانیم آن است که به قول امروزی ها ورژن نسخه ها را شناسایی کنیم و بدانیم که نسخه ها اگر شفابخش باشد اول صاحبش را شفا می داد. مطلب بعدی آن است که قدر افتخارات ملی و مذهبی خود را بدانیم. بدانیم که به کجاها متعلقیم و آن را ساده فرض نکنیم. آن وقت اگر حرف از گذشته می زنیم به جای شرم افتخار خواهیم کرد.
امروز بعد از مدت ها منزل ماندم و به کارهای عقب مانده پرداختم. یکی از گرفتاری های زندگی امروز مشغله های زیاد زندگی است که ما را از اصل زندگی انداخته است. در کنار خانواده بودن و به حرف آن ها و کار آن ها رسیدگی کردن و احیاناً به حرف دل آن ها گوش کردن چیزی است که اگر بدان توجه نکنیم خیلی چیزها ممکن است از بین برود. چیزهایی که دیگر با صدها برابر مال و ثروت نمی توان آن ها را بدست آورد.( البته فکر نکنید که همیشه همه دغدغه ها برای کار کردن پول درآوردن است. شاید علت های دیگری برای کار کردن وجود داشته باشد) خدا هم این کارها را دوست دارد. دوست دارد که به خانواده مان اعم از مادر و پدر و همسر و فرزند توجه کنیم و به آن ها عشق بورزیم. حتی دوست دارد که برایشان خرید کنیم و آن ها را خوشحال کنیم. البته همه این حرف ها رو شنیدیم اما کمتر به آن ها عمل می کنیم. وقتی حضرت امیر (علیه السلام) می فرماید که دوست دارم چیزهایی که برای خانواده خریده ام را خودم حمل کنم حتماً در آن رمز و رازی نهفته است. حتماً این دوست داشتن مولا علی با خود نوعی محبت الهی را به همراه دارد. چقدر در این دورانی که غربی ها برایمان با نام های مدرن و پست مدرن فراهم آورده اند، از محبت به خداوند و محبت به خانواده دور شده ایم. همه هم و غم ما کار در بیرون خانه است. خشته و مونده به منزل بیاییم و مثل مرده ها نه به منزل برسیم و نه دو رکعت نماز بخونیم. نکته اصلی آن است که معلوم هم نیست به کجا داریم می رویم. به نا کجا آبادی که نه خدا در آن است و نه خلق خدا.
(ببخشید بهتر از این عکس دیگری نتوانستم پیدا کنم)
مرا که با تو شادم پریشان مکن بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا به زخم عاشقان مرهم دل مرا یکدم ز غم رها کن
من ای خدا به پای این پیمان اگر ندادم جان مرا فنا کن
رمیده جان و دل شکسته منم به پای تو نشسته
منم به ماتم جدایی نشسته نا امید و خسته
شکسته ای دل مرا به من بگو چرا چرابه سنگ غمها
زدام حسرت کجا گریزم که همچو مرغی شکسته بالم
نمی توانم سخن نگویم اگر بپر سد کسی ز حالم
فلک به سنگ کینه ها شکسته قامت مرا
مگرچه کرده ام خدایا؟ شکسته سر شکسته پا
زیار اشنا جدا کنون کجا روم خدایا؟
این شعر را که در پست قبلی بهش اشاره کرده بودم، پیدا کردم. واقعاً چقدر سخت است که شخصی فکر کند محبوبش به او علاقمند است، اما او توجهی بهش نداشته باشد. این امر می تواند زجر آورترین درد ممکن برای یک عاشق باشد. در این شعر هم شخص عاشق از محبوبش می خواهد حالا که به او امیدوار شده، امیدش را نومید نکند. عشقش را به بازی نگیرد. یک عمر فکر می کنی که دنباله رو محبوبی بی همتا هستی، اما بعد می فهمی که حتی عطر وجودش را از دور دست هم احساس نکرده ای. چقدر ناراحت کننده است. امیدوارم این طور نباشیم.
یکی از دوستان پرسید که کدام قسمت از سفرت بیش از دیگر قسمت ها بیش از دیگر قسمت ها به دلت چسبید. هر چند که این دل نیست بلکه یک گِل بی ارزش هست که نمی توان در وصف بی اعتباریش سخن گفت. اما فکر می کنم همین گل بی ارزش آن موقع که چشمانم به خانه خدا افتاد دیگر نمی شد نگهش داشت. شروع به لرزیدن کرد. طوری که حتی پاهایم نیز توان ایستادن نداشت. هیچ وقت آن لحظات را یاد نمی برم. منی که آن قدر از او دورم، چندان به او نزدیک شده بودم که ستون های بدنم به لرزه افتاده بود. اعضای بدنم توان و طاقت این دیدار را نداشت. نمی شد بفهمی که آیا ستون های این بنا حیرتزا کجا استوار شده است. روی زمین یا جای دیگر. توان توصیف ندارم اما می دانم چیزی است که با هیچیک از چیزهایی که دیده بودم قابل مقایسه نبود. شاید بتوان تنها واژه ای را در باره اش به استعاره گرفت واژه عشق است. عشق به تنها هستی عالم وجود. عشق به تمام خوبی ها و تمام نعماتی که به من و امثال من بدون حساب داده بود. بگذریم خودم هم نمی دانم چه می گویم.
چند روزی که مدینه بودم دو تا از شبکه های عربی را می توانستیم ببینیم. یکی از آن ها شبکه العربیه بود که عربستان آن را ارایه می کرد. در آن روزها قضایای لبنان و جنگ حزب الله رخ داده بود. این شبکه از اول صبح تا آخر شب بر علیه حزب الله خبرپراکنی می کرد و تمام تلاش خود را به کار می گرفت تا نشان دهد این گروه یک گروه تروریستی است و حزب حاکم حزبی قانونی و در تحت رنج است. کاملاً معلوم بود که همه چیز به شکل حساب شده ای طراحی شده است. از یک طرف حزب حاکم به آن تصمیم اشاره کند و از سوی دیگر کشورهای دیگر حمایت خود را شروع کنند تا حزب الله بعد از مدت کوتاهی تابستان داغی که بوش بدان اشاره می کرد، تجربه کند.شبش به مسجدالنبی رفته بودم و فکرهای مختلفی از ذهنم می گذشت. از یک سو به غربت کسانی که یک عمر مبارزه کرده اند می اندیشیدم و از سوی دیگر به پلیدی کسانی فکر می کردم که برای دوام سلطنت خود و مذهب جعلی خود حاضر بودند، دست به هر کاری بزنند. دست به قرآن بردم و آیه ای آمد که در ذیل آن به این کلمه اشاره شده بود: آن ها نمی توانند (لایستطیعون). کمی خیالم راحت شد و تشویش های زیادم کمتر شد. جالب بود همان شبکه و روزنامه عکاظ که آن هم روزنامه ای عربستانی است، بعد از آن همه تبلیغات بعد از یک روز اعلام کردند که شهر بیروت به دست حزب الله درآمده است. تمام گروه های مزدور اسرائیلی مانند سمیر جعجع در عرض یک روز اظهار عجز کردند. جالب تر از آن که روزنامه الشرق الاوسط در خبری به قول خودش تحریک آمیز به نقل از سفیر سابق جمهوری اسلامی در بیروت اعلام کرد: ما این گونه حزب الله را بوجود آوردیم. غافل از آن که این ها قدرت لایزال الهی است نه قدرت شخص یا گروهی خاص. خداوند است که می تواند یک گروه بی چیز را به جایی برساند که بالاترین قدرت ها را به بازی بگیرد.