امروز تحقیقی را که موضوعش از خیلی قبل تعیین شده بود، شروع کردم. تحت عنوان دین و مدرنیته. در این باره به تحقیقات جالبی که در سخنرانی یکی از اعضای هیأت علمی دانشگاه تربیت معلم بیان شده برخوردم. این تحقیقات در حاصل 12 پژوهش میدانی در کشور در میان دانشجویان کشور بود. واقعاً تعجب کردم. در تهرانی که شاید بسیاری تصور کنند دین در آن غریب است این آمار بسیار معنادار و شاید عجیب باشد. اما واقعیت دارد.برای عدم اطاله کلام تنها به بخشی از آن اشاره می کنم:
... در مورد اعتقاد به خداوند به این نتیجه رسیدهاند که حداقل بیش از 90 درصد از پاسخگویان به نوعی اظهار داشتهاند که به خداوند اعتقاد دارند و درصد کسانی که اظهار بیاعتقادی به خداوند کردهاند، کمتر از 10 درصد بوده است. در مورد مناسک فردی هم به همین ترتیب بوده است، به خصوص اگر نماز را معرف مناسک فردی در نظر بگیریم، کسانی که اظهار داشتهاند به ندرت نماز میخوانند یا اصلاً نماز نمیخوانند در بیشترین حالت ادامه مطلب...
چرا یاد دوران بچگی برایمان لذت بخش است؟ نگاه کردن به عکس ها و ورق زدن دفترچه های خاطرات بسیار جذاب است. یاد روزهایی که کنار پدر و مادر بودیم و از وجودشان لذت می بردیم. به ویژه اگر خدای نکرده کسی از آن ها در بین ما نباشد، یاد و خاطره او می تواند تسکین و مرحمی بر دل رنجیده مان باشد. واقعاً شاید ندانیم که این امر چرا می تواند موجبات خرسندی هر فردی را فراهم آورد. البته مسأله همین جا تمام نمی شود. حتی برگشت به این موضوع که چه درس هایی را در دوران دبیرستان می خواندیم و الآن دوباره آن ها را مرور کنیم، می تواند نوعی رجوع دلنشین به شمار آید. شاید جذاب ترین موقع برایم آن وقتی است که به فیش های مطالعاتی ام مراجعه می کنم که آن ها را در حیاط مدرسه راهنمایی ام نوشته بودم و حتی هنوز از آن ها نگهداری می کنم و در میان فیش هایم قرار دارد. دیروز به استاد فلسفه غربم می گفتم که چقدر خوب است در باره فلسفه علم جلسه ای داشته باشیم. البته ایشان که به من بسیار لطف دارند و حتی در جلسات قبلی هم به پیشنهاد های من سراپا تقصیر عمل کردند. به ایشان گفتم که اگر بشود میان فلسفه و درس های علوم تجربی و ریاضی بتوانیم ارتباطی بوجود آوریم و پژوهش هایی در این باره بنویسیم چقدر جالب است و باعث می شود درس هایی که در گذشته خواندیم برایمان مفید باشد. باعث می شود کتاب های فیزیک و ریاضی خودم را بار دیگر بخوانم و ... این ها همگی از ارزش گذشته ما برایمان خبر می دهد. هر چند که فلسفه این لذت درونی را ندانیم اما می دانیم که ارزشمند است. البته باید سعی کنیم تا حال و اکنونی ارزشمند داشته باشیم تا گذشته ما و یادآوری آنان برایمان لذت بخش باشد که ان شاءالله هست.
دیروز خبر بسیار عجیب و در عین حال تکان دهنده زیر را خواندم:
خوزه مستره مرد 51 ساله اسپانیایی هنگامی که سن و سال زیادی نداشت یک غده کوچک در روی لبش سبز شد.خوزه وقتی به دکتر رفت به تقاضای جراحی غده از سوی دکترش، پاسخ منفی داد.
وی که عضو انجمن شاهدان یهوه (یهودا) است بر اساس اعتقادات دینی اش خونرسانی از طریق دهان یا سایر بخشهای بدن به بیماران را دخالت در کار خدا می داند!
خانواده مستره که 30 سال قبل به این درد دچار شده است نیز از اعضای بسیار مقید انجمن شاهدان یهوه هستند. وی با وجود اصرارهای همسایگان مبنی بر مراجعه به پزشک و انجام جراحی، از آن سرباز زد.به تدریج غده به صورت وحشتناکی شروع به رشد کرد و ابتدا دهان و سپس بینی اش را مسدود کرد.بعد از مدتی هم، غده به حدی پیشرفت کرد که وی کور شد.
یک سؤال برای من پیش آمده بد نیست مطرح کنم:
آقای خوزه فردی مثل ما بود که دارای تمایلات و انگیزه های انسانی خاص خودش بود. او در محیطی زندگی می کرد که بیش از ما در باره این تمایلات صحبت می شود اما همه آنچه را داشت را برای برداشتی خرافی از خداوند و دینش فدا نمود. سؤال مهم این است که آیا حاضریم برای برداشت صحیح از دین و گفته های خداوند حتی از بخش کوچکی از تمایلاتمان دست برداریم؟ چطور یکی برای خرافات حاضرست از تمام زندگی و مواهبش حتی از بیناییش دست بردارد یکی هم برای حقیقت حاضر نیست به گوشه بسیار ناچیزی از تمایلاتش آسیب برسد؟ همه زندگی مان ادعا هست این طور نیست؟