امروز خدمت استادم رفتم و از او برای یک نشست علمی دعوت کردم. کسی که تازه از سفر به آمریکا و انگلستان برگشته بود. برخوردش عین یک دوست بسیار متواضعانه بود. به راحتی پذیرفت و خیلی نرم به تمام سئوالات و مطالبم پاسخ داد. یاد چند سال پیش افتادم که خواستم از استادی دعوت کنم اما چندتا حرف های سربالا حوالمان کرد و آخر کلامش این بود که به تو نمی رسه با من حرف بزنی. نمی دونم چطور باید این جور افراد رو با آن طور اشخاص کنار هم گذاشت.
قرار شد چند مدت بعد کنفرانس که مرتبط با کتابم هست برگزار بشود. خوشحالم که توانستم قدمی بردارم و در مسیر آنچه به دنبالش هستم حرکت کنم.
دنیا این طور لذت بخش هست طوری که تو می خوای بچرخه نه آن که خودت به اساس حرکتش بچرخی. مدتی است این طور هست امیدوارم همین گونه هم باشه.