در بلبشوی جهان که خونریزی و جنایت هایی مانند غزه وجدان های خفته آن ها را بیدار نکرده است نکته ای وجود دارد که هر چند همه می دانند اما گفتن آن باعث می شود که خداوند را بر نعماتش شکر کنیم. اول آن که فهمیدیم وجدان های بیداری در عالم هستند که هر چند مسلمان نیستند اما از صد مسلمان خواب بهترند. مسلماً شرافت زنان یهودیی که در کانادا به کنسولگری اسرائیل حمله می کنند و با در خطر قرار دادن جان خود اعلام انزجار خود را از هم کیشان خود در اسراییل اعلام می کنند، صدها بار از افرادی مانند امیرعبدالله وهابی و مبارک و محمود عباس ملعون بالاتر است. دینی که به انسان غیرت از دفاع از ناموس ندهد دین نیست. نکته دیگر تلاش های ایران است. ایران با قاطعیت اعلام کرد همه بدانند ما هر کاری بتوانیم برای حمایت از غزه می کنیم. شاید در این گیر و دار تنها ایران است که تمام همت خود را در طبق اخلاص گذاشت. ایرانی که با مذهبی شیعی و توسط عالمی شیعی اداره می شود، درس غیرت به همه داد. نباید به خاطر آن که در این مملکت هستیم قدر این از خود گذشتگی ها را ندانیم. خداوندا شکرت و بر تمام نعماتی که به ما عطا فرمودی. خدایا به آن هایی که عطا نفرمودی نیز عطا کن تا وجدان ها زنده شوند. البته بعد از همه بهتر است از خود اهالی غزه هم یاد بگیریم که چطور مقاومت کردند و مانند امام حسین (ع) عمل کردند. من معتقدم آن ها بعد از سال های مدید ظلم فهمیدند که باید مقاومت کرد. این درس حسین بود و آن ها خوب آن را درک کردند. مانند طوطیی که درس مرگ و زنده شدن را از طوطی های هند یاد گرفت و توانست از اسارت رهایی یابد.
این روزها حقیقت محبت بی رمق است. شاید باید این حقیقت را در زیر خاک جستجو نمود. همان جایی که کودکان فلسطینی بدون آن که خبر از چیزی داشته باشند، زیر خروارها خاک مدفون گشته اند. دستان معصومشان بعد از ساعت ها تلاش با دست هیچ مهربانی تماس نیافته و از تلاش باز ایستاده است. همان جایی که گلوها توان سخن گفتن خود را از دست داده و چشمان از حرکت باز ایستاده است. نمی دانم چه بگویم که ناگفتنش بهتر است.
نکته مهمی را می توان از این همه جنایات بدست آورد و آن این که در مقوله محبت باید اهل حسابگری بود. این گوهر برای برخی نه تنها ارزشی ندارد بلکه آن ها را به اشتباه می اندازد. اشتباه آنان نیز به قیمت بی مهری ها و بدبختی ها دیگر می انجامد. آن ها فقط زبان خشونت می فهمند و بس. در اینجا هم خشنونت همان بوی باروت است. بویی که شاید بتواند آن ها بر سر عقل بیاورد
این روزها می خواهیم به استقبال حزن و اندوه برویم. برخی تا واژه حزن و اندوه را می شنوند از آن دلزده و نگران می شوند. برخی هم با خود می گویند که آنقدر غم و اندوه و مشکلات داریم که نمی دانیم چکار کنیم! یا حرف های دیگری که آنقدر بیان شده که لازم نیست تکرارشان کنیم... در حالی که به نظر می رسد کسی که می خواهد زندگیی واقع بینانه داشته باشد نباید ها این قدر از غم و اندوه منزجز باشد. چه بسا برخی از غم ها و حزن ها از بسیاری از شادی های بی خود و کم ارزش و بی محتوا برتر و حتی دلنشین تر باشد.
فرض کنیم کسی که موسیقیی را با هیجان آن چنانی گوش می کند و صدای بلند ماشینش از فرسنگ ها به گوش می رسد چه مقدار از شادی نصیبش می شود. لحظات بسیار کمی را ورجه ورجه می کند و بعد هم دوباره همان ناراحتی ها و همان بدبختی ها... از طرف دیگر این شادی را چطور می توان با شادی یا احساس خوشآیند کسی که مورد احترام و تکریم عده ای از اندیشمندان قرار گرفته مقایسه نمود.
فکر می کنم گاهی خود غم و انده های انسان با احساس خوشآیندی همراه است. درست مانند همان احساس هایی که شخص به خوبی وجودش را در درونش حس می کند. مثل آن حالتی که عزاداران امام حسین علیه السلام در هنگام عزادای احساس می کنند، حالت بسیار خوشآیندی است. حالتی وصف ناشدنی که تنها آنان که چشیده اند می دانند که چه می گویم... چرا راه دور می رویم کسانی که دلشان به وجود مبارک حضرت گره خورده است کافیست تنها نام «حسین» را ببرند، وجدی زیبا و ارزشمند با وجودشان قرین شده و فضای قلبشان با محبتش عطرآگین می شود. قربان یاد و نامت...